وبسایت خبری کوردنیوزر،خبرها و رویدادهای ایران و جهان و مناطق کردنشین را در معرض دید بازدید کنندگان وکاربران محترم قرارمیدهد.ولازم به ذکراست وبسایت کوردنیوزکاملامستقل و وابسته به هیچ یک از جناحهای سیاسی نمیباشد. باتشکر مدیر وبسایت :علیرضاحسینی سقز
چند صباحی تصمیم گرفته بودم، از اسب خیال به زیر آیم، رهایش کنم، به واقعیت های موجود در زندگی بچسبم. حالا گاهی از اینجا و آنجا می شنوم که حقیقت چیست و واقعیت کدام است و معنای این دو با هم فرق می کند،و .....زیاد در بندش نیستم، به درد آنهایی می خورد که بخواهند موضوعات انتزاعی را دنبال کنند و واژه پشت واژه به کار برند و اختراع کنند تا چیزی موهوم را اثبات کنند؛خودشان هم دست آخر نمی فهمند چه می خواستند بگویند؛ باری ، اسب خیال را رها کنم و خودم را با واقعیت زندگی سرگرم کنم.البته سرگرم واژه خوبی نیست، واقعیت که سرگرمی ندارد، اگر قرار باشد که خودم را سرگرم کنم همان با اسب می تاختم.اما، دریغ از اینکه توانسته باشم، واقعیت را تاب آورده باشم، این واقعیت چارپایی سرکش و کند بود.نه تنها سواری نمی داد که این من بودم که کمرم زیر بارش خم شده بود.تاب و توان در مقابلش نداشتم. چاره ای نداشتم که دوباره اسبم را زین کرده که همیشه حی و حاضر بود مرا به خود فرا می خواند تا دوباره از زیر بار واقعیت نروم.
می دانم اما.................................................. ایلیاد علاوه بر قصه پهلوانان اسطوره ای یونان، داستان خدایان هم هست. چقدر در عین خدا بودنشان زمینی و بامزه اند؛ جالب تر از همه احوال انسان های امروزی ست که بر خلاف ادعاهایمان، هنوز پرستندگان خدایان زمینی هستیم...
با هزار امید و آرزو زنگ زدم اما جمع را بهانه کرد و گفت: عذر میخواهم یک لحظه دیگه خودم زنگ می زنم...
چشم و گوش هایم مدام به صفحه و زنگ گوشی ماند تا زنگ بزند، انگار فراموشش شده. خیلی چیزها فراموش مان می شود، گذر زمان همه چیز را عادی جلوه می نمایاند؛ تقصیری و جرمی نیست، طبیعت آدمی است، گرایش انسان به کهنه کردن نو هایی است که شاید روزی برای شان جان هم می داده از جانب من مشکلی نیست، اما کاش هدف بعدی والاتر و بهتر باشد... در خلوت عصر جمعه تصمیم گرفتم شام را زودتر آماده کنم تا به باقی کارهای برسم در حین پخت و پز دوستان خوابگاه کناری تماس گرفتند که آماده هستی گشتی بزنیم و احیانا لب دریا برویم، آشپزی را بهانه کردم گفتند: چه بهتر غذا را هم بیاور با هم بخوریم و بعد گشتی بزنیم. با هزار امید و آرزو شام را به اتاقشان بردم و غذا را خوردند( شام به به اندازه سه نفر نبود) که تلفن یکی شان زنگ خورد و عذر آورد که ناخواسته جایی دعوت است، دیگری هم پتویی آورد و روی مبل خوابید، به همین راحتی. من ماندم و خودم، به ناچار ظرف غذا به دست به اتاق خودم برگشتم و به برنامه های نیمه تمام خودم فکر کردم که امشب هم ناکام ماندم.از همه مهم تر اینکه یادش به خیر قدیم ها مهمان ارج و قرب بیشتری داشت...
در جوانی دچار مرض پیرها شوی خنده دار است، اما شاید حق هم باشد در کل زندگی از مصاحبت این قشر با تجربه چه استفاده ها که نبردم، قرار هم نیست که همه اش فایده باشد! با نوش ها کیف کردی از نیش هم بهره ای ببر، مورد بعدی آنکه چه زیبا این بیت سعدی تمام لاف های عدم از ترس مرگ را بر ملا ساخت: جان است نه آن است که آسان دهندش...
صد هزاران امتحان است ای پدر......
هر روز به طلب آن گشایش خجسته که می تواند اتفاق بیفتد ، روز را آغاز می کنم، در این فکر هستم که چاشنی موهبت، اراده است، اما نمیدانم پای اراده ام لنگان است که موهبتش فرا نرسیده یا از سر حکمت، اراده می لنگد؟؟؟!!!....
می توانی به هزار و یک دلیل بشری خودت را محق بدانی،
می توانی از بهر قیاس نیز عدالت بشری و الهی را به حقوق بی بهره ات بیفزایی، می توانی مثال ها از نالایقان به مراد رسیده نیز ضمیمه کنی..... اما اصل طنزش همان است که بوده: تا که از جانب معشوق نباشد کششی... مجاب کردن آدمی که تصمیمش را گرفته اگر محال نباشد ممکن است اصرارت به لجاجت بیشتر بینجامد، آدمی که یک طرفه در خیالش به قاضی می رود، به جایت فکر می کند، به جای خودش شاکی ات می شود و دست آخر می شود قاضی و حکم نهایی را صادر می کند ؛ ما را که نه، اما خودش را محکوم می کند که به پایان یک رابطه بیندیشد....
امان از تو.... ای دو دیده دوست را چون دیده ای... دوره ای از نگفتن ها، از نچرخیدن زبان چه ضررها که نصیبم نشد( البته به گمانم)، و دوره ای هم از اینکه به کامش نگرفتم چه مصیبت ها که سرم نیامد( حتم دارم)... هر چه بوده ، حرف، همان حرف جناب اگزوپری است: «زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست».
در تعریف و معرفی فیلم گفت: اول اسب به پوچی زندگی پی برد، هیچ نخورد و بعد آدم ها، آدم های خسته از تکرار، خسته از ماشینی شدن، از نقاب های کهنه و چهره های درمانده... گفتم: کجایش جالب است، اینکه احتیاج به یادگیری از طریق فیلم ندارد، زندگی هر روزه بسیاری از ماست . ترجیح می دهم به مولانا پناه ببرم که این تکرار و تکرار را نکوهش می کند و برای رهایی از دام تکرار مکررات و اجتناب از تنوع طلبی سفارش می کند: ترک علت کن چو علت خو شود هر حدیث کهنه پیشت نو شود...
ﻫﻪ ﺯﺍﺭ ﮐﻪﭘﻮﻭ
ﻫﻪﺯﺍﺭ ﭘﻪﭘﻮﻭ ﺳڵێﻤﺎﻧﯽ
ﻫﻪﺯﺍﺭ ﮐﻪﻣﻮﻭﺗﻪﺭ
ﻟﻪ ﺩﻩﺭ ﻣﺎڵ ﭼﻪﻭﻩﯾﻠﻢ ﻟێﺰ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﻭ
ﭼﻪﻭ ﺑڕﯾﻨﻪﺳﻪ ﻧﺎﻭ ﭼﻪﻭﻩﯾﻠﻢ ﻭ
ﻣﯿﻨﻪێ ﺋﻪﺳﺮ ﮐﻪﻥ
ﺗﺎ ﻟﻪ ﻫﻪﻧﺎێﮓ ﺩﺍﺑﺘﮑﯿﻪﻥ
ﺧﻪﻭﻩﺭێ ﺋﻪڕﺍ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﻥ ....
ﻭﻩڵﺎﻡ ﻣﺎﻣﻪ
ﻣﺎﻣﻪ ﮔﯿﺎﻥ
ﺩۊﺷﻪﻭ ﻟﻪ ﺗﯿﻪﺭﯾﮑﯽ ﮔﯿﺎﻧﻤﻪﻭ
ﺋﻪﺳﺮﻩﮔﺎﻧﻢ
ﺑﺮﺩﻣﻪ ﻟێﻮ ﺳﯿﺮﻭﺍﻥ ﻭ
ﺩﺍﻣێﺎﻧﻪ ﺋﺎﻭﻩ ﻭ ....
ﺋﻪﻭﺳﺎ !
ﻫﻪﺯﺍﺭ ﻫﻪﺯﺍﺭ ﺟﺎﺭ
ﺧﻮﻩﻡ ﻟﻪﻧﺎﻭ ﮔڵﻮﻭﻡ ﮔڵﻮﻭﻡ ﺗﻪﻧﯿﺎﯾﯿﻢ
ﮔﻮﻡ ﮐﺮﺩﻡ ....
ﺋﯿﺴﻪ ﻟﻪﯼ ﮔﻮڵﻪ ﺳﻮﻭﻩ
ﭼﻮﭘﯿﻪﮔﻪ ﻡ ڕﻧﮕﺎﻭﺭﻧﮕﻪﻭ
ﻧﺎﻭﻗﻪێ ﺑﻪﺳﺎﻣﻪﻭ
ﮐڵﺎﺷﻪﮔﺎﻧﻢ ﺑێﺗﺎﻗﻪﺗﻦ ....
ﺗﻮﺍﻡ ﺩڵ ﺑێﻪﻣﻪ '' ﺩﻩﺭﺑﻪﻧﺪﯼ ﭘﻪﭘﻮﻭﻟﻪ ''
ﺗﻮﺍﻡ ﻫﻪڵﭙﻪڕﻣﻮ ﻫﻪڵﭙﻪڕﻣﻮ ﻫﻪڵﭙﻪڕﻡ
ﺗﺎ ﺑﺰﻩﯾﻞ ﺷﯿﺮﯾﻨﺪ ﻫﻪﻡ ﺑۊﻧﻤﻪﻭ ....
ﻫﺎﯼ ! ﮐﻮڕﻩ ﺧﺎﺳﻪﮔﺎﻥ
ﺩۊﻩﺗﻪ ﻗﮋﮐﺎڵﻪﮔﺎﻥ
ﺑﺎﻧﻪڕێﻪﻭ
ﻣﺎﻣﻪ ﺷێﺮﮐﯚ ﺧﻮﻩێ ﭘێﻘﺎﻡ ﺩﺍﺱ ﻫﻪڵﭙﻪڕﯾﻤﻦ
'' ﻫﻪﻣﻪ ﭘﭽﮑﯚڵﻪێ ﺑﯚﯾﺎﺥ ﭼﯿﯿﺶ '' ﺑﺎﻧﮓ ﺑﮑﻪﻥ
ﻭﻩ ﭘێ ﺑۊﺷﻦ :
ﻣﺎﻣﻪ ﺷێﺮﮐﯚ ﻭﻩﺗێﻪ
ﺩﯼ ﭼﻪﮐﻤﻪێ ﻫۊﭺ ﺋﻪﻓﺴﻪﺭێﮓ
ﺟﺎﺳﻮﺱ ﻭ ﺟﻪﻻﺩێﮓ
ﻫۊﭺ ﮐﻮڕ ﻫﻪﺭﭼﯽ ﭘﻪﺭﭼﯿێﮓ
ﺑﻮﯾﺎﺥ ﻧﻪﮐﻪێ
ﻣﺎﻣﻪ ﺧﻮﻩێ ﭼﯿﻪﺳﻪ ﻻێ ﺧﻮﺩﺍ
ﻧﺎﻣﻪێ ﺋﻪ ﻧﻔﺎﻝ ﺑۊﻩﮔﺎﻥ
ﻟﻪ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺧﻨﮑﯿﺎێﻪﮔﺎﻥ
ﻧﺎﻣﻪێ ﻫﻪﺭﭼێ ﺷﻪﻫﯿﺪﻩ
ﺩﻩﺳﺘﻪ ﺩﻩﺳﺘﻪ
ﻭڵﺎﺕ ﻭﻩ ﻭڵﺎﺕ
ﻧﺎﺳﻪ ﻧﺎﻭ ﮐﻮﻭڵﻪ ﭘﺸﺘﯿﻪﮔﻪێﻮ
ﺑﺮﺩێﻪ ﺗﺎﺧﻮﻩێ ﺑﻪێﺪێﺎﻧﻪ ﺩﻩﺱ ﺧﻮﺩﺍ
- ﮔﺸﺘێﺸێ ﻭﻩﮐﻮﺭﺩﯼ ﻧۊﺳﺎﺱ -
ﺋﺎﺧﺮ ! ﭼﻪﻭﻩﯾﻞ ﻧﺎﺯﺍﺭێ
ﺩﯼ ﻟﻪ ﻫۊﭺ ﺧﻪﺗێﮓ ﺋﺎﻭ ﻧﯿﻪﺧﻮﻩێ
ﺋﻪﺳڵﻪﻥ ﺧﻮﺩﺍ ﺧﻮﻩێ ﮐﻞ ﮐﺮﺩێﻪﺳﻪ ﺷﻮﻭﻧێ
ﻭﻩﺗێﻪ ﺑﻪﻭﺗﺎ ﺑﺰﺍﻧﻢ ﻗﺴﻪﺩ ﭼﻪﺱ؟ ....
ﺩﻩﺭﺩﺩ ﭼﻪﺱ؟ ...
ﮊﺍﻧﺪ ﭼﻪﺱ؟ ....
-ﻟﻪ ڕﺍﺳﯿﻪﻭ ! ﯾﻪ ﻓﺮﺳﻪﺗﻪ
ﻟﻪ ﺷﻮﻭﻥ ﻫﻪﺯﺍﺭ ﻫﻪﺯﺍﺭ ﺳﺎڵ
ﺗﻮﻭﺍﻥ ﮔﻮﻭﺵ ﺑێﻪﻧﻪ ﻗﺴﻪﻣﺎﻥ .....-
ﺋﺎﺥ !
ﻣﺎﻣﻪ ﮔﯿﺎﻥ ....
ﺋﻪﺳﺒﻪﯾﻞ ﻭﻩﺭﻩﻧﯿﺴﮑﻢ
ﺩﯼ ﺧﻪﺭﯾﮑﻦ ﻟﻪﻗﺎﻭ ﺑڕﻥ
ﺗﻮﻭﺍﻥ ﻭﻩﺭﻩﻭ ﺑﻮﻭﻧﻪ ﺩﻩ ﯾﺸﺖ ﻫﻪﺳﺎﺭﻩﮔﺎﻥ
ﺗﺎ ﻫﻪﺭﭼێ ﺗۊﻩﻧﻦ
ﺷﯿﻦ ﺑﮑﻪﻥ
ﻫﺎﻭﺍﺭ ﺑﮑﻪﻥ
ﺑﭽﺮﯾﮑﻨﻦ
ﺋﻪﻭﺳﺎ ﺑﮑﻪﻓﻨﻪ ﺷﻮﻭﻥ ﻗﺴﻪﯾﻞ ﺭﻭﻭﺷﻦ ﺗﻮ
ﮐﻮﻭڵﻪ ﮐﻮﻭڵﻪ ﺭﻭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺑﺎﺭﻧﻪ ﺯﻩﻣﯿﻦ
ﺗﺎ ﺷﻪﻭﻩﮐﯽ ﭘﻪﭘﻮﻭ ﺳڵێﻤﺎﻧﯿﻪﮔﺎﻥ
ﻟﻪ ﺩﻩﺭ ﻫﻪﺭﮐﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎڵێﮓ
ﺩﺍﻧﻪ ﮔﻮڵێﮓ
ﻟﻪ ﺳﻪﻭﻩﺗﻪﯾﻞ ﺷێﻌﺮﺩ
ﭘﻪﺧﺸﺎﻥ ﮐﻪﻥ ﭘﻪﺧﺸﺎﻥ ...
ﺋﺎﯼ ﻣﺎﻣﻪ ...
ﻣﺎﻣﻪ ....
ﻣﺎﻣﻪ ﮔﯿﺎﻥ ....
ﻧﯿﻪﺯﺍﻧﻢ ﺩﺍﺥ ﺑێﮐﻪﺳﯿﻢ
ﺗﺎ ﮐﻮﻭ ﺩﺭﯾﮋﻩ؟
ﺗﺎﮐﻮﻭ؟
ﺗﺎﮐﻮﻭ؟
ﭘﯿﺸﮑﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻌﺮ ﮐﻮﺭﺩﯼ " ﺷﯿﺮﮐﻮ ﺑﯽ ﮐﻪ
ﺱ "
17ﻣﺮﺩﺍﺩ 92
ﺗــــــــــــــــــــ
ﺗەﻧـﯿﺎ
ﺗەﻧﯿﺎ ﻭ ﻏەﺭﯾﺐ
ﻟە ﭼﻮﺍﺭڕێﯿﺎﻧﯽ ﮔەﺭﺩﻭﻭﻧﺎ ڕﺍﻭەﺳﺘﺎﻭﻡ
ﻭەﮐﻮ ﺑﺎﻭە ﺋﺎﺩەﻡ ﺗەﻧﯿﺎ
ﻟە ﺧﺎﮐێﮑﯽ ڕەﺵ ﺧﻮﻟﻘﺎﻭﻡ!
ﺑەﻫەﺷﺘﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻟەﺑەﺭ ﺣەﻭﺍ ﻓڕێ ﺩﺍﻭە
ﺑەڵﺎﻡ ﺣەﻭﺍ ...
ﻟە ﺩﻭﺍﮊﻭﺍﻧﮕەﯼ ﺑەﺭ ﺟەﻧﻨەﺗﯽ ﭼﺎﻭەﮐﺎﻧﯿﺎ، ﺳێﻮﯼ
ﮐﺎڵﯽ ﺩڵﯽ ﺑﺮﺩﻡ
ڕﯙﯾﯽ ﻭ ﺋﯿﺘﺮ ﻧەﻫﺎﺗەﻭە!
ﺋێﺴﺘﺎ، ﺗەﻧﯿﺎ، ﺗەﻧﯿﺎ، ﺗەﻧﯿﺎ
ﻟە ﺷەﻗﺎﻣە ﭼﯚڵەﮐﺎﻧﯽ ڕﯙﺣﯽ ﺧﯚﻣﺪﺍ،
ﺳەﺭﮔەﺭﺩﺍﻧﻢ!
ﻭەﮎ ﺷەﭘﯚﻟێﮑﯽ ﯾﺎﺧﯿﻢ ﻭ
ﻟە ﺩەﺭﯾﺎﯼ ﺧﯚﻡ ﻫەڵﺒڕﺍﻭﻡ
ﻫﯿﭻ ﺑەﻧﺪەﺭێﮏ ﺑﺎﻭەﺷﻢ ﺑﯚ ﻧﺎﮐﺎﺗەﻭە !...
ﺋێﺴﺘﺎ ﻟێﺮە، ﺷﺎﻋﯿﺮێﮑﻢ
ﺯﺍﻣەﮐﺎﻧﻢ ﺩەﻫﯚﻧﻤەﻭە
ﮔﯚﺭﺍﻧﯿﺒێﮋێﮑﯽ ﺗەﻧﯿﺎﻡ ﻭ
ﻟە ﺷەﻭێﮑﯽ ﺑێﺒﻮﺍﺭﺩﺍ ...
ﺩەﻧﮏ ﺩەﻧﮏ
ﺧەﻣەﮐﺎﻧﻢ ﺩەﻧﻮﻭﺳﻤەﻭە !.
|
|
|