چون زلیخا که رها گشته ز چه بند نمود
با نگاهی دل ما طعمه ی ترفند نمود
آنقدرغمزه نمودش مه زیبنده جمال
تا که محمود دلم بذل سمرقند نمود
تا لب از کنج لبش بوسه شفاعت طلبید
دهنش حلیه تر از نیشکر و قند نمود
چون نسیمی به سرزلف سیاهش بوزید
دیده شاعر شده توصیف دماوند نمود
دیده ام تا سر گیسوی صنم ترجمه کرد
موج گیسو چون دلاویز به دربند نمود
شاه قمری صفتان چرخ زنان عشوه کنان
به خرامی دل بی حوصله خرسند نمود
اتش از مجمر دل شعله بزد برجگرم
تاکه از جور زمانه گله یی چند نمود
بغض گیسوی سیاهش به نسیمی بشکست
گونه سیلاب خروشان تر از الوند نمود
گرچه ارامش قلبم بشکست از غم او
صنمم خنده بر این عالم زر قند نمود
مهدی_عابد_ابراهیمی